چشمهایم
میخواد تورا بالا بیاورد
از حلقم اویزانت کردم
از صدایم بیرون میزنی
به دستهایم زنجیرت کردم
به سینه ام میکوبی
پاهایم سنگین میشود با تو
کاش به گوشم اویزانت کرده بودم
+++++++++++++
تنبیه دختری که تا سحر به تو فکر نمیکند
چیست ؟
بوسیدن لبهایش
بیا و هر روز تنبیه ام کن
+++++++
گاهی نفس کشیدن در هوای یار انقدر شیرین میشه
که از زمان و مکان غافل میشی
این روز ها برنامه های زندگی ام شلوغ ... پلوغ شده
هر روز یه برنامه فشرده دارم
در حد بنز ...
اینو کی تو دهن من انداخت ... دو روزه داره به عکس زمانی که موهام طلایی بود نگاه میکنم
دختر موطلایی شعر هام
به قصه هزار و یک شب پیوست
شهرزاد
اره دوست عزیزم علی ص.پ شهرزاد خسته شد
میخواد بشینه و یکی دیگه بهش قصه بگه
دلم همه شما دوستهای خوبم رو میخواد با تمام وجود ...
این همون کلمه میخوامت هس
که این روز ها بچه های این کلاس جدیده که میرم انداختن توی دهنم
منم
میخوامتون شدید
...
لات شدم ... خوشم میاد
کلاغ با گریه هاشان
تبریک گویند به ابدیت ما را
و دوستان روی صندلی هامان گل های نیلوفر بکارند
و در جوار سنگ قبرمان یک فانوس بگذارند
چه باید کرد ؟
این چنین پرسید کودکی مشتاق و بازیگوش
از هم بازی اش کاووس
آن هنگام که می ریخت با چشمان اشک
و با دستها بر جسم بی جان جوجه اش خاک
چنین داد جواب آن دوستش
به او با لحنی پر از بغض
که نیست این جز خیالی خام چیزی بیش
چو ن هرچقد هم که ما باشیم
معصوم و پاک
آخر به روز مرگ بینیم چو این جوجه
هیچ دوستی نیست که کند ما را اندر مغاک
من که دیدم این صحنه و رخداد
آهسته زیر لب گفتم
وای بر ما
که با رفتارمان کودک چند سالمان را هم دایم یاد
که از پاس مرگ خود چنین کردد نومید
ز بیکسی زند فریاد
خدایا …!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــــــــم دارم …
ایام شهادت آقا وسرورمون ابا عبدالله الحسین علیه السلام
به مراسم شیرخوارگان حسینی ومراسم سوگواری حضرت علی اصغر علیه السلام هم داریم نزدیک می شیم
نمیدونم اصلا رباب یا خود حضرت علی اصغر علیه السلام نگاهمون کرده
اصلا نذری که می پزیم مورد قبولشون هست .نمیدونم
رباب
باتو روی صحبتمه
باتوکه دلت ازگلوی تیرخورده شش ماهت خونه
توکه درصحرای کربلاکوچکترین شهید رو تقدیم کردی
چندسالیه که به یادفرزندت کاری رو شروع کردیم
ولی
پلیس تو ایست وبازرسی ماشینم رو نگهداره …
-بگه اسم ؟
+بگم عباس
-بگه نام پدر ؟
+بگم عباس علی
-بگه فامیلت چیه ؟
+بگم عباسی
-بگه از کجا میای ؟
+بگم عباس آباد
-بگه کجا میری ؟
+بگم بندر عباس
پلیسه شاکی شه !!! :|
-بگه بی شرف منو سرکار گذاشتی
+بگم نه به حضرت عباس.
تعداد صفحات : 11