یه نفر یه جایی تنها روز و شب از تو می گه از تو می خونه
واسه تو می نویسه اما تو نیستی تو نمی شنوی
و نمیدونه چی میشه و همش ای کاش و ای کاش
خسته شده خدایا
فقط تو میتونی به دادش برسی
بیا و بمون کنارم واسه همیشه
یه نفر یه جایی تنها روز و شب از تو می گه از تو می خونه
واسه تو می نویسه اما تو نیستی تو نمی شنوی
و نمیدونه چی میشه و همش ای کاش و ای کاش
خسته شده خدایا
فقط تو میتونی به دادش برسی
بیا و بمون کنارم واسه همیشه
| ||||
|
روی تابوت و کفن من بنویسید:
این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست
· قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت
به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار
اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند،
من به آن مشکوکم!
· ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
· عبور هرگونه کابل
برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب
کیدا ممنوع است.
بر قبر
من پنجره بگذارید تا
هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
· کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد
· ! مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند
· . روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
· دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
· کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
· شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
· گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
· در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
· از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش مي طلبم.
یک دقیقه سکوت
به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند!
به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند
به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم!
به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد!
به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند!
یک دقیقه سکوت!
به احترام کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند!
بخاطر صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است!
بخاطر محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردید!
یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته!!
برای احساسی که همواره نادیده گرفته می شد
سلام
عاغا به منم کمک کنین، منم والا در موندم. هر خواستگاری که برام میاد بعد از جلسه اول پشیمون میشه!
چرا آخه؟؟؟؟؟
نوشته: گلی
از سوی هیات فوتبال برنامه مسابقات قهرمانی فوتبال نوجوانان و امید شهرستان اعلام گردید :
بازیهای نوجوانان
هفته اول :
چهارشنبه 92/8/8 ملوان * استقلال شهربردستان ساعت 15
پنجشنبه 92/8/9 فجر * وحدت شهربردستان ساعت 15
هفته دوم :
سه شنبه 92/8/14 استقلال * وحدت شهربردستان ساعت 15
چهارشنبه 92/8/15 ملوان * فجر شهر دیّر ساعت 15
هفته سوم :
جمعه 92/8/17 فجر * استقلال شهر دیّر ساعت 15
جمعه 92/8/17 ملوان * وحدت شهربردستان ساعت 15
رده امید :
گروه الف
چهارشنبه 92/8/8 توحید * پیروزی شهر آبدان ساعت 15
پنجشنبه 92/8/9 استقلال * صفا شهر دیّر ساعت 15
گروه ب :
جمعه 92/8/10 ساحل * شاهین شهر دیّر ساعت 15
یکشنبه 92/8/12 پیکان * فجر شهر دیّر ساعت 15
ادامه دارد
سلام دوستای گلم خوبید ؟ روبه راهید ؟؟ انشالا که خوب و خوش باشید
خب براتون بگم از این مدت : من بالاخره سه شنبه شب تشریف بردم خونه مامانم اینا ! برا محمدم که غذا گذاشتم تو یخچال که نره خونه مامانش که خدارو شکر اون نگفته بیا و اینم نرفته !
صبح چهارشنبه با خالم و خواهریم رفتیم کاموا بخریم ! خاله جونم میخواد واسم لباس ببافه ! دستش درد نکنه . بعد از اونجام رفتیم من واسه تولد دوستم یه تاپ گرفتم و بعدم رفتیم خونه که خواهریم یکم وسایلشو جمع کنه چون قرار بود پنج شنبه بره !
ظهرشم کلی باهم شوخی و بازی کردیم و بعد مدتها همه چهار نفرمون باهم سر سفره نهار نشستیم . خیلی حس خوبی بود . خیلی
عصرم باز رفتیم خرید و باهم کلی خرت و پرت خریدیم . هرچقدرم گشتم واسه محمد لباس شیک خاصی پیدا نکردم ! لباس پاییزه جالبم نداشتن . قراره دوباره یه ۱۰ روز دیگه برم ایشالا یه چیز خوب پیدا کنم . خواهرم با تاکسی رف یسر خونه دایی وسطیم و منم با ماشین بابا بودم گفتم یسر برم آتلیه اگه عکسای عروسیمون آماده اس اونا رو هم بگیرم !
خلاصه که تو مسیر بودم دیدم یه پژو آردی جلومه شماره پلاکشم همونی بود که باید میبود ! یه جا رسیدیم بهم به رانندش نگاه کردم دیدم بله خودشه اون حواسش به من نبود اما بعد که داشتم ازش رد میشدم فک کنم منو دید
حالا این ماجرا رو تو ادامه میذارم واستون !
بعدم که من رسیدم آتلیه و خدارو شکر عکسامون آماده بود و فیلممونم قرار شد ۵ شنبه شب بگیریم ! عکسا که خیلی ماه شده بودن خیلی
بعد از اینجام یکم معطل کردم و برا خودم چرخیدم و به گذشتم فک کردم و آهنگ گوش کردمو و داغ دل تازه شد ! بعدم که رفتم دنبال خواهری !
خواهرم سوار ماشین شد تا درو بست گف شادی بدو زود بریم خونه که مهمون داریم ! گفتم کی ؟؟ گف دایی اینا ! من داشتم از سردرد میمردم حالا مهمونم دیگه نور الا نور بود !
رفتیم خونه بابام و کمک مامان ! مهمونا حدودای ۹:۳۰ اینا اومدن . دایی و زن دایی و دختر و پسر و دامادشون
ای بد نبود یکم حال و هوامون عوض شد اما سردرد همچنان با من بود !
صبح ۵ شنبه شد ! فقط به خواهری تو ساک بستن کمک کردیم و وسایلاشو واسش جا دادیم ! بعدم من رفتم کم کم برا تولد آماده شم ! حموم رفتم و موهامو که فر شده بود بعد از گرفتن آبش موس زدم بهش که همینجور خشک شه و فر بمونه !
حدودای ۳ بود که یکم به نظافت خواهری رسیدگی کردم و صفا دادم به صورتش و رفتم آماده شم !
در گیر و دار آماده شدن خالم اینا و داییم اینا اومدن خونمون که برا بدرقه خواهری باشن . منم که میخاسم برم تولد ! خیلی برام سخت بود برم تولد و برا بدرقش نباشم
خواهرم اومد منو تا خونه دوستم رسوند و اونجا باهاش خداحافظی کردم چون واسه ۶ بلیط داشت که البته اتوبوس تاخیرم داره !
آخ چقد دلم هواشو کرد خواهری گلم ....
خب حالا میرسیم به تولد ! من که رسیدم بجز یکی دوتا همه دوستامون اومده بودن ! دوستم سادات هست و اون روز هم عید بود هم تولدش ! من که رسیدم کلی ذوق کردم از دیدن بچه ها اونام همینجور ! آخه اومدن من سوپرایز بود ! با همه احوالپرسی کردم که دوستم گف ... خانم دختر خالم !!!!!! دیدم چقدر قیافش آشناس ! بله فهمیدم ایشون کی هستن اونم از شباهتشون ! البته اسمشم قبلا بهم گفته بودن ! خلاصه بودن اوشون تو این مهمونی برا من عذابی بس بزرگ بود که اونم تو ادامه میگم
کلی زدیم و رقصیدیم و شوخی و مسخره بازی ! بعدم کیک خوردیم ! من فک میکردم فقط خودم تولدشو یادمه اما همه یادشون بود و واسش کادو آورده بودن !
بعد از اینم حدودای ۸ و خورده ای شام واسمون آورد ! بیچاره ها خیلی زحمت کشیده بودن . دوستم ۳ تا خواهر داره که همه مجردن و باحال !
محمدم هی راه به راه میزنگید که کی بیام ! چرا نمیای ! من دلم تنگ شده ! گفتم حالا بعد صد سال من اومدم یه دورهمی حالا به دلم زهرتر کن !
وای هرچی بگم خوب و خوش بود کم گفتم البته اگه بگذرم از اون ماجرای ناراحت کننده !
شبم تازه حدودای ۹ محمد اومد دنبالم و رفتیم آتلیه برا گرفتن فیلم عروسیمون ! خدارو شکر آماده بود و گرفتیم .
شبم که اومدیم خونه مامانم اینا بعد خوردن شام محمد رف فیلمو ببینه منم یکم مامانمو دلداری دادم که دلش واسه ته تغاریش تنگ شده بود !
تا نصف شب داشتیم فیلم میدیم ! بد نشده بود ! اما محمد میگف حیف پولی که دادیم ! اخه اونقدری که پول دادیم کار نکرده بودن !
جمعه هم که کلا خونه موندیم و هرچی به مامان اصرار کردیم با دایی اینا بریم نهار بیرون مامان نیومد ! مام نرفتیم و پیشش موندیم که تنها نباشه !
تقریبا شبم برگشتیم خونه
اینم از این هفته من
رمز ادامه برا اونایی که رمز قبلی رو دارن همونه و اوناییم که ندارن بگن بذارم واسشون
شاد و خوش باشین بچه ها
تعداد صفحات : 11