اما ماجرا
یکی از دوستانم یک بنده خدا رو بهم معرفی منم به اون معرفی کرده
خلاصه بگم که سه جلسه تلفنی باهاش صحبت کردم دوستم و همسرش خیلی ازش تعریف کردند مام مشتاق
اما همش گفتم باید ببینمش تا نبینم نمیشه اخه طرف 6 سال از من بزرگتر بود هرچند تو فامیل ما این رنج سن زیاد مسن به نظر نمیاد
بعد از یک هفته که عکس هاشو برام ایمیل کردند چنان شکی بهم وارد شد که نگو
خیلی بیشتر بهش میخورد
و اصلا به دل من ننشست
منم برای اینکه دلش نشکنه موضوعات دیگه رو مطرح کردم برای جواب منفی
و اخر دوست گرامی کلی حرف که ارام جان هرچیزی بهاری داره بیشتر فکر کن بابا پسندیده تورو عکستو دیده
دیگه دیدم کم کمک داره بهم توهین میشه
گفتم عذر میخام اما من ایشون رو نپسندیدم
خلاصه خیلی بهم بر خورد
و اینم ماجرای من
خبر خوش همین
رئیس جدید که تو اتلیه کار میکنم عصر ها بهم فرت و فرت ابراز علاقه میکنه بعدشم میگه من جای داداش ما:))
به برادرم میگم میدونی منو یاد کی میندازه یاده نامزد اسبق
میگه نکشیش یه وقت میگم تضمین نمیکنم
این ترم ترم خوبیه فلش قراره بهمون یاد بدن و اینکه چطوری طرح هایی که تو فتوشاپ زدیم به اچ تی ام ال تبدیل کنیم
پروزه دیگه ام انجام دادم و صد گرفتم
خدایا کمکم کن زودتر قسط های این لپتا پ رو بدم
امین
شما ها کار لازم ندارید دوستان :)