loading...
فریاد سکوت
سیمین بازدید : 1 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)
خواب ديده ام مردم 
به تاراج رفتم
حس كردم
چشمانم مدفون  اما خوب ميديدند 
سلاله پدر بودم و در خواب با او سيگار ميكشيدم 
 گپ ميزدم 
از همانهايي كه هنوز هم رويا ميماند
چه ابديتي
برزخ را ديدم من در جوار انهاييكه نه ميدانستم كه اند
 نه ميتوانستم بيابم ذهن هاشان را
در باغ برزخ درختان به و بيد بيداد ميكردند اما ميوه هاشان را همه آفت زده بود 
در باغ پاييزي خوابم كرم ها سلطنتي ابدي داشتند 
اينجا زوال آغازست 
تجزيه به انبوهي كرم
به بادبادكهایی كه كودكان بر فراز آسمان ميرقصانند نگاه ميكنم 
نيك ميروند و به اسمانها  تن ميسپارند 
به بانوي باد و به بال فرشتگان فخر ميفروشند 
ساحل ارام دریا خشم دنيا را فرو مينشاند
گردباد حادثه ام
به عمق دريا فرو ميروم و رودي جاري از لطافت نيلي ميشوم
انگاشت ظريف هشت پاها و مركبي از بغض
كاستي را كم را قناعت ميكنم به روز فر و وفور رهايي
چه انديشه ي زيبايي بايد باشد دنيا انجا كه با مرگ معامله ميشود
انگه كه پياله عمر پر شد 
جستي ميزنم كودكانه
 سرخوش از مزرع دنيا به برزخ هستي
و بدرود ميگويم تمامي ادم را
 لذت را و همخوابگي هامان را
خواب بودم من اما
چه خوب خواب ديدم مردم  من .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 109
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 90
  • بازدید سال : 96
  • بازدید کلی : 622